در ميان گربهسانان بزرگجثه دنيا، پلنگ دارای گستردهترين پراکنش است بهطوريکه در بخشهای وسيعی از دو قاره بزرگ آسيا و آفريقا زيست مینمايد. به دليل اين پراکنش وسيع و حضور مکرر آن در فيلمهای راز بقا، از گذشته همواره به اين جانور در حال انقراض به عنوان يک گربه عادی و فراوان نگريسته میشدهاست، درحاليکه تنها شايد بتوان فراوانی آن را در ساوانا و جنگلهای بارانی آفريقا درحد مناسب دانست که به راحتی از آنها فيلمبرداری شده و حتی در برخی نقاط مجوز قانونی شکار پلنگ صادر میگردد.
ولی اين ماجرا روی ديگری نيز دارد؛ از 9 زيرگونه شناختهشده پلنگ در دنيا، تنها وضعيت زيرگونههای آفريقايی و هندی مناسب بوده و 7 زيرگونه ديگر بر اساس طبقهبندی اتحاديه جهانی حفاظ IUCN در طبقه «به شدت درمعرض خطر» يا «درمعرض خطر» قرار دارند و جالب آنکه همه اين 7 يرگونه در قاره آسيا زيست مینمايند. غرب آسيا قلمرو يکی از اين 8 پسرعموی آسيايی است، يعنی پلنگ ايرانی يا Persian Leopard که در کشورهای ترکيه، پاکستان و افغانستان، کشورهای تازه استقلاليافته شوروی سابق، روسيه، عراق و همچنين ايران زيست مینمايد. جمعيت پلنگ ايرانی در سرتاسر حوزه انتشار خود از 130 فرد فراتر نبوده که حداکثر 65% آن در مرزهای کشور ما، به ويژه در نيمه شمالی به سر میبرند. بر اساس برآوردهای منتشرشده، ايران ميزبان 550 تا 850 پلنگ ايرانی است؛ به عبارت ديگر، نه تنها سرنوشت يوزپلنگ آسيايی، بلکه سرنوشت پلنگ ايرانی نيز در دستان ايرانيان است.
مطالعات چه میگويند؟
بر اساس مطالعات صورتگرفته در زمينه پلنگ در مناطق مختلف کشور، بيش از 100 پلنگ از سال 1380 به دليل عوامل مختلف انسانی مانند شکار، مسموميت و تصادفات جادهای از پا درآمدهاند که اين رقم معادل حدود 15 فرد در سال است. البته بايد تعداد بيشتری موارد گزارش و منتشر نشده را نيز به اين تلفات افزود.
از سوی ديگر، مطالعات صورتگرفته با استفاده از فناوری دوربينهای تلهای از واقعيتهای جديدی پرده برداشته است که پيشتر با آن آشنا نبوديم. تصاوير گرفتهشده در مناط مختلف نشان داده که جمعيت پلنگ کمتر از آن است که پيش از اين تصور می شد. به علاوه، مطالعات منتشرشده حاکی از آن است که اين گربهسان بزرگجثه، پايينترين نرخ زادآوری را در ميان گربهسانان کشور و حتی ميان گوشتخواران کشور دارد و جز موارد استثنايی، هيچگاه نتوانسته بيش از 2 توله را به سال دوم زندگی که مرز استقلال از مادر است،
برساند و اين درحالی است که بخش قابل توجهی از اين موارد، تنها يک توله حاصل تلاش مادر در هر زايمان بودهاست. حال آنکه بزرگ نمودن حداقل 2 توله در ميان ساير گربهسانان عادی و رايج است. برای نمونه، ميانگين تعداد تولههای گربهسانانی مانند يوزپلنگ ايرانی و کاراکال 2 تا 3 فرد است. همه اين اطلاعات دال بر توليد پايين بزرگترين گربهسان کشورمان است و اين باعث کاهش نرخ رشد جمعيت
آن میشود. از سوی ديگر، خشکسالی سالهای گذشته احتمالاً عامل محدودکنندهای برای افزايش جمعيت سُمداران به عنوان طعمههای پلنگ بوده و از همين رو نمیتوان انتظار داشت که شرايط طبيعی مساعدی برای افزايش جمعيت داشته باشند.
همچنين بررسیهای متعدد صورتگرفته در زمينه رژيم غذايی پلنگ در زيستگاههای مختلف کشور، مبين آن است که سُمدارانی همچون کل و بز و قوچ و ميش طعمههای مورد علاقه و ارجح پلنگ هستند، حال آنکه گونههايی مانند گراز به دليل دشواری شکارشان گزينههای بعدی به شمار میروند. در ميان سمداران، کلها و قوچهای مسن نيز بيش از مادهها و جوانها ترجيح داده میشوند.
واقعيتهای تلخ
به منظور انجام مطالعات جامع در زمينه پلنگ، نمونهبرداری گستردهای از پلنگهای کشتهشده در سالهای اخير به عمل آمدهاست. لاشهگشايی صورتگرفته از برخی پلنگهايی که طی سالهای اخير در اطراف سکونتگاههای انسانی از پا در آمدهاند واقعيت تلخی
را آشکار کرده و آن خالی بودن کامل معده آنهاست. پلنگها به دليل گرسنگی به روستاها رو آوردهاند.
همچنين در بررسی دست اين پلنگها آثاری از جراحت يا عفونت به دليل فرورفتن تيغ تشی يافت شد. بررسی سرگينها در مناطقی که طعمه مناسب وجود دارد، نشان داده که تشی به ندرت در رژيم غذايی اين جانور دارای جایگاه است. چون مبارزه با آن نه تنها در ايران بلکه در همه زيستگاههای پلنگ، دشوار و به دليل احتمال جراحت پرخطر و نادر است.
تصور عمومی
با وجود اين واقعيتها، اظهار نظرها و ديدگاهها در راستای حفظ پلنگ ايرانی نيست؛ برای نمونه، برخی کارشناسان تلفات بالای پلنگ به ويژه در سالهای اخير را گاهی اوقات به افزايش جمعيت و مناسب بودن وضعيت آن تعبير نموده اند. غافل از آنکه باتوجه به بروز بخش عمدهای از اين تلفات در نزديکی سکونتگاههای انسانی، اين پديده مبين نبود يا کمبود طعمههای طبيعی در ارتفاعات بالادست و بالطبع نزديک شدن اين گوشتخواران به سکونتگاههای انسانی است و نه افزايش جمعيت پلنگ. به عبارت ديگر، افزايش تعارض مردم محلی و پلنگ، منجر به افزايش گزارشهای مربوطه و به اشتباه تعبير به افزايش جمعيت شده است. از سوی ديگر، برخی بر اين باورند که شکار
قوچها و کلهای مسن در زيستگاهها باعث حفظ سلامت آن منطقه شده و اين درحالی است که انسان به دست خود مناسبترين طعمههای پلنگ را از پا در میآورد. به علاوه نبايستی با اين خيال که اگر قوچ و کل از بين رفت، ولی گرازها همچنان فراوان هستند
به اميد حفظ پلنگ در کشور باشيم.
سال پلنگ؛ درنگی برای پلنگ ايرانی
بر اساس گاهنامه ايرانی، سال 1389 در ايران «سال پلنگ» نام دارد. پيشينه نامگذاری روزها يا سالها برای حفظ گونههای جانوری، چندان طولانی نيست ولی تجربيات موفقی از آن وجود دارد؛ در روسيه، روزهاي بزرگداشتی برای ببر سيبری، پلنگ آمور و درنای سيبری برگزار میکنند. اخيراً نيز سالی برای حفظ لاکپشتها نامگذاری شدهبود. چنين مناسبتهايی باعث توجه بيشتر تصميمگيرندگان و عموم مردم به اهميت اين گونههای جانوری و آينده غير روشن آنهاست. گرهخوردن چنين مناسبتهايی با رويدادهای نوستالژيک يا پديدههای اجتماعی بر موقعيت و ارزشمندی آنها خواهد افزود. برای نمونه، در ايران 9 شهريور ماه به عنوان روز حفاظت از يوزپلنگ آسيايی، از موفقيت چشمگيری برخوردار گشته و حتی بسياری از نهادهای بين المللی نيز برای نامگذاری اين روز به عنوان يک روز بين المللی برای يوزپلنگ استقبال نمودهاند.
حال که چنين فرصتی پيش آمده، شايسته است علاقهمندان، کارشناسان و تشکلهای مردمنهاد دستاندرکار زمينه حفظ حيات وحش با مشورت و همدلی آن را مغتنم شمرده و از آن در راستای ارتقای دانش تخصصی و عمومی برای حفظ پلنگ ايرانی به نحو مطلوب استفاده برند. همانطور که ملاحظه گرديد، دانش منتشرشده در زمينه اين گربهسان ارزشمند، اندک است بنا بر اين، سال پلنگ برای همه دستاندرکاران امر حفاظت از حيات وحش و سازمانهای مردمنهاد، فرصت مغتنمی است تا با برگزاری برنامههای آموزشی و مطالعات و پژوهشهای علمی به کسب دانش و ارتقای آگاهی عمومی درباره پلنگ ايرانی و لزوم حفاظت از آن کمک نمايند.